در ستایش پاها

پاهایتان بهترین دوستانتان هستند. آن ها می گویند که واقعا چه کسی هستید.

 

پاهایتان با چشم ها، بینی، بازوها، نیم تنه و احساساتتان در تعامل اند. این تعامل اغلب آن قدر سریع رخ می دهد که ذهن به گرد پایش نمی رسد. پاها کمک مان می کنند تا با دقت و درستی عمل کنیم. می توانند زمین را بخوانند و زبان آنچه را از زیر به آنها می خورد می فهمند. هر حس و تاثری را تحلیل می کنند تا به جلو گامی بردارند یا کنار بکشند.

 

پاها سازه های مکانیکی پیچیده و قدرتمندی اند. دو پای آدمیزاد با کمک 26 استخوان، 33 مفصل و بیش از 100 تاندون، ماهیچه و رباط تن آدمی را مستقیم و متعادل نگاه می دارند. رشد و تکامل پاها خیلی بیشتر از آن زمانی آغاز شده بود که اجداد ماقبل تاریخ مان کم کمک شروع کنند به صاف صاف راه رفتن. این تغییرات رخ دادند تا بتوانیم خودمان را وفق دهیم  زنده بمانیم.

 

اما به مرور زمان – بیش از دو میلیون سال پیش- کاری که نروژی ها برای بقا می کردند رفته رفته تبدیل به موجبات لذت و تفریح ما شد. این چیزها- راه رفتن در کشتزار، بالای کوهی  و در امتداد صخره ای، یا پرسه زدن در دل جنگل به هوای یافتن جایی برای آتش روشن کردن- لذتشان بیشتر و بیشتر می شود وقتی دیگر الزامی برای انجام دادنشان نداریم.

 

پاهایی که رشد و تکامل یافتند تا به بقای بشر کمک کنند و هنوز هم در همه جای دنیا اعضای حیاتی اند، تبدیل به ابزاری شده اند تا به کمک شان بهترین نقطه در ساحل را پیدا کنیم، راه میان بر به خانه را پیش بگیریم، پاورچین پاورچین به اتاق خواب برویم یا از مشکلات مان بگریزیم.

 

با این حال ارتباط سر و پا گاهی قطع می شود. یکی از آشناهایم که قدیم ها در حرفه وکالت سخت کار می کرد و از شغلش راضی بود، با دیوار تصادف کرد، به حمله پنیک دچار شد و فکر کرد دارد می میرد. بعد از مدت ها مرخصی استعلاجی به شغل تمام وقت وکالتش بازگشت ، اما دوباره به وحشت زدگی و پس از آن سردردهای شدید دچار شد. دکتر برایش فیزیوتراپی روان جنبشی تجویز کرد. در اولین جلسه از او خواستند صاف بایستد.

وقتی درمانگر پرسید چه احساسی دارد گفت هیچ. درمانگر پرسید در کف پا، پا و ران هایش چه حسی دارد. فقط وقتی عضلات رانش را منقبض می کرد سردردش را کمی از یاد می برد. بعد از آن قرار شد دوست من روی صندلی بنشیند و دو پایش را روی دو برآمدگی چوبی بگذارد و کف پاهایش را روی آن ها حرکت دهد. درمانگر دوباره پرسید چه حسی دارد.

 

-حس؟ خانم وکیل از این سوال تکراری به تنگ آمده بود چرا که همیشه یک جواب داشت: هیچ.

 

هفته بعد در کف پاهایش درد وحشتناکی حس کرد. گفتند روی آن برآمدگی ها بایستد و پاهایش را روی آن حرکت دهد. درد آن چنان شدت گرفت که موجب اسپاسم شد.

 

خانم وکیل بعدا فهمید درمانگر این تمرین ها را به او می داده تا ارتباط سرش دوباره با بدن برقرار شود. سرش می بایست به وضع عادی برمی گشت.

 

 

پیاده روی، و سکوت در زمانه ی هیاهو/ ارلینگ کاگه

0

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا