گرفتار خودت نشو

یک شب خواب دیدم پرنده های بزرگ بدون اینکه کسی به آنها شلیک کرده باشد پرهایشان می ریزد و خود به خود به زمین می افتند

نزدیک پرنده ها شدم دیدم هیچ زخمی بر آنها نیست

آنها اسیر خود شده بودند

بال هایشان به هم گره خورده بود و نتوانسته بودند به پروازشان ادامه دهند

یکی از پرنده ها به من گفت:

اردشیر

 گرفتار خودت نشوی

بزرگترین دشمن انسان خود اوست

در خوت قفل نشو.

 

در میان بی خوابی های نیمه شب همانطور که سطر های بالا را برای خودم زمزمه میکنم به روزهایی که بر من گذشته فکر می کنم.

اردشیر رستمی درست می گوید.

 ما بزرگترین دشمن خودمان هستیم.

ما بزرگترین شکست ها را از خودمان می خوریم.

 وقتی در جایی نادیده گرفته می شویم و به ماندن اصرار می کنیم.

وقتی روز را بی شور و شوق پشت یک میز در انتظار رسیدن شب سپری می کنیم، شکست می خوریم.

وقتی که آسمان ابری و مه گرفته یک رابطه را به آسمان صاف و آبی تنهایی ترجیح می دهیم شکست می خوریم.

وقتی که در انتظار تائید و دوست داشته شدن از جانب دیگری می نشینیم شکست می خوریم.

وقتی به کسی جز خودمان تکیه می کنیم از خودمان شکست می خوریم.

وقتی یک سناریو تکراری را بارها و بارها به اشتباه بازی می کنیم از خودمان شکست می خوریم.

شکست میخوریم و درون برهوت ذهن خود حبس می شویم و این همان چیزی است که دخل ما را می آورد.

گاهی فکر می کنم ما فرصتی برای این همه شکست نداریم. حتی ظرفیت این همه شکست را نیز نداریم.

شاید تنها کاری که لازم است این است که آدم پا از این زندان غبار آلود ذهن بیرون بگذارد و به راه خود ادامه دهد. با تمام نداشته هایش و با تمام آموخته هایش.

خودش را به عزت نفس بیشتری تجهیز کند و بداند که باز هم قرار است از کیسه عزت نفس اش خرج کند و از خودش شکست بخورد اما مهم این است که در این شکست ها قفل نشود و دوباره ادامه دهد.

شاید همین ادامه دادن و بیرون آمدن از دنیای قبلی بتواند دنیاهای جدیدی را نیز به وجود بیاورد.

 

 

 

0

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا