از فقدان

بدنم را تا نیمه از پنجره بیرون بردم و چشمانم را بستم. شاید باد سرد می توانست برای لحظه ای، سنگینی غمی که در قلبم خانه کرده بود را از یادم ببرد. آسمان ابری بود. دقیقا همانطور که همایون داشت می خواند. آن قدر در مسیر باد ایستادم تا سردی اشک هایی که روی گونه …

از فقدان ادامه »