داستانِ نوشتنِ رمان دوازده صندلی

یکی از طنزنویسان مشهور شوروی به نام والنتین کاتایف در نیمه های دهه بیست، روزی به دفتر هیئت تحریریه روزنامه راه آهن به نام گودوک آمد و گفت: من میخواهم الکساندر دومای شوروی بشوم. در جواب«چرا؟» گفت: « وقت آن رسیده که در شوروی یک کارگاه رمان نویسی دایر کنیم. من الکساندر دوما می شوم …

داستانِ نوشتنِ رمان دوازده صندلی ادامه »

زمان فروپاشی

همانطور که به مکالماتشان گوش می دادم سوزن ته گردی از سوزن دان برداشتم، قاب گوشی را در آوردم . با سوزن سیم کارت را از گوشی خارج کردم و آن را روی میز گذاشتم. از پشت میز بلند شدم. چیز زیادی آنجا نداشتم. یک عطر. یک ضد افتاب. یک لیوان. یک بطری و یک …

زمان فروپاشی ادامه »

گرفتار خودت نشو

یک شب خواب دیدم پرنده های بزرگ بدون اینکه کسی به آنها شلیک کرده باشد پرهایشان می ریزد و خود به خود به زمین می افتند نزدیک پرنده ها شدم دیدم هیچ زخمی بر آنها نیست آنها اسیر خود شده بودند بال هایشان به هم گره خورده بود و نتوانسته بودند به پروازشان ادامه دهند …

گرفتار خودت نشو ادامه »

شروعی دوباره

ماه ها است که ننوشته ام. به دلایلی همه نوشته های این وبلاگ را نیز از دست داده ام. میدانم که چیز خاصی از دست نرفته است. و بیشتر از آن میدانم که باید بنویسم. همانطور که روبه روی پنجره نشسته ام و به بخار روی چای نگاه می کنم به روزهای رفته و روزهای …

شروعی دوباره ادامه »

پیمایش به بالا