روزی نو

  بچه تر که بودم فکر می کردم شروع سال جدید می تواند نقطه ای برای پایان عادات بد، افکار بد، شرایط سخت و روزهای تاریک باشد. هر بهاری را شروعی دوباره می دانستم. زندگی ای دوباره.   با وجود این که در روزهای پس از ابتدای سال شروع های سخت و طوفانی ام رو …

روزی نو ادامه »

صورتک

میان شلوغی های کار بود که پیامش را خواندم:   – دیشب که دیدمت خوشحال شدم. صورتت سرحال بود. از فاطمه هفته قبل خبری نبود.   در لحظه از خوشحالی اش خوشحال شدم و از برداشت اشتباهی که باعث خوشحالی اش شده بود ناراحت. او صورتک را دیده بود. نه صورت من را. همین چند …

صورتک ادامه »

از فقدان

بدنم را تا نیمه از پنجره بیرون بردم و چشمانم را بستم. شاید باد سرد می توانست برای لحظه ای، سنگینی غمی که در قلبم خانه کرده بود را از یادم ببرد. آسمان ابری بود. دقیقا همانطور که همایون داشت می خواند. آن قدر در مسیر باد ایستادم تا سردی اشک هایی که روی گونه …

از فقدان ادامه »

از نوشتن

گفت: چرا نمی نویسی؟ گفتم: نمی توانم. گفت: چرا؟ گفتم: احساس می کنم نه حرفی برای گفتن دارم، نه سوادی برای نوشتن. گفت: اما بنویس . گفتم تمرکز ندارم.گفت بی تمرکز بنویس. گفتم کلمات را نمی توانم پشت هم به بند بکشم. گفت باز هم بنویس. برایم از شعری که گفته بود خواند. از پاراگراف …

از نوشتن ادامه »

داستانِ نوشتنِ رمان دوازده صندلی

یکی از طنزنویسان مشهور شوروی به نام والنتین کاتایف در نیمه های دهه بیست، روزی به دفتر هیئت تحریریه روزنامه راه آهن به نام گودوک آمد و گفت: من میخواهم الکساندر دومای شوروی بشوم. در جواب«چرا؟» گفت: « وقت آن رسیده که در شوروی یک کارگاه رمان نویسی دایر کنیم. من الکساندر دوما می شوم …

داستانِ نوشتنِ رمان دوازده صندلی ادامه »

زمان فروپاشی

همانطور که به مکالماتشان گوش می دادم سوزن ته گردی از سوزن دان برداشتم، قاب گوشی را در آوردم . با سوزن سیم کارت را از گوشی خارج کردم و آن را روی میز گذاشتم. از پشت میز بلند شدم. چیز زیادی آنجا نداشتم. یک عطر. یک ضد افتاب. یک لیوان. یک بطری و یک …

زمان فروپاشی ادامه »

گرفتار خودت نشو

یک شب خواب دیدم پرنده های بزرگ بدون اینکه کسی به آنها شلیک کرده باشد پرهایشان می ریزد و خود به خود به زمین می افتند نزدیک پرنده ها شدم دیدم هیچ زخمی بر آنها نیست آنها اسیر خود شده بودند بال هایشان به هم گره خورده بود و نتوانسته بودند به پروازشان ادامه دهند …

گرفتار خودت نشو ادامه »

شروعی دوباره

ماه ها است که ننوشته ام. به دلایلی همه نوشته های این وبلاگ را نیز از دست داده ام. میدانم که چیز خاصی از دست نرفته است. و بیشتر از آن میدانم که باید بنویسم. همانطور که روبه روی پنجره نشسته ام و به بخار روی چای نگاه می کنم به روزهای رفته و روزهای …

شروعی دوباره ادامه »

پیمایش به بالا